
شهید سیدهاشم حریربافان
نام : سیدهاشم
نام خانوادگی : حریربافان
نام پدر : سیدحسن
استان محل تولد : تهران
تاریخ تولد : 1341
دانشگاه : صنعتی شریف
رشته تحصیلی : مهندسی برق
مدرک تحصیلی : کارشناسی
محل شهادت : فکه
تاریخ شهادت : 1365/02/13
زندگی نامه شهید سیدهاشم حریربافان
|
|
بسم رب الشهدا
میان هزاران هزار کهکشان عالم و میان میلیاردها ستاره و کهکشان، ستاره کوچکی هست که سیاره ای همچون گرد خاک در محیط آن معلق می گردد و در این سیاره موجودی کوچک، ولی دریایی از وجود زندگی می کند که ارزشش می تواند از کل عظمت خلقت بیشتر شود.
تو گویی که تمام خلقت فقط برای وجود او درست شده و آفرینش با وسعت کهکشانها عظمت خود را خواسته بر او نشان دهد.
در میان گذران تاریخ از زمانی که پای آدم بر سفره زمین گذارده شده دو جبهه الهی و شیطانی همیشه در وجود خودنمایی می کرده یکی نیکی و دیگری پلیدی.
همیشه دو گونه بشر برای پایداری خود تلاش کرده و موفق شده یکی حق و دیگری باطل.
دست آفرینش برای پایداری حق نیکانی را بر می گزیند و آنها را رشد می دهد و برای دیگران الگو می سازد.
یکی از این الگویان محمد(ص) است که با نور قدوم خود راهی به وسعت تاریخ برای بشر روشن ساخت و اسن راه بعد از شکست چهارده کنگره در کسری به افق پیوست.
آری بعد از گذشت چهارده قرن در سرزمین ایران پدیده ای در حقیقت حق بوجود آمد و انسانهایی قدوم خود را بر زمین نهادند که تمامی تاریخ برای آمدنشان روز شماری می کرد آنان کسانی بودند که به امر خداوند فرشتگان بر آستانشان سجده کردند.مسجود فرشتگان شدند.
زبان ناتوان است که از مقامشان، محبوبیتشان و آرمانهایشان سخن گوید. به هر کس گویی که شهیدت که بود جواب این است که خدا داند و بس، بله عظمت تاریخ هم در برابر وسعت او گنگ است چه رسد به ما. از میان خیلی انسانهای آموخته، شهیدی را نام می بریم که فقط حق او را می شناسد و برای خود آورده بود و در دامان انسانیت پرورش داد و برای خود او را به عالم معنی برد.
او عظمتی داشت به وسعت کواکب تو گویی که خداوند تمام انسانیت را در آن نهاد.
هم حلم داشت هم علم، هم شجاعت، داشت هم بخشندگی . شهید ما سید هاشم در اوایل پاییز چشم خود را بر دنیای مادی باز کرد و نور وجود او خانواده حریر بافان را روشن ساخت و بوی او تا ابد خاندانش را عطر آگین کرد.
او کودکی با وقار،با عظمت ، متین و جذاب بود. یکی از خصایص مهم او همان وقار و شخصیتش می باشد که زبانزد تمامی دوستان و جزو شاخصهای وحودی او در تمام زندگی پر بارش است.
سید هاشم فرزند اول خانواده و از هوش سرشاری برخوار بود.
پدرش کارگری متدین و جزو معتمدان دوستان و فامیل و مادری درست کردار، مسولیت پرورش وی را به عهده داشته و چه خوب گلی را به ثمر رسانده و به تاریخ انسانیت هدیه کردند.
سید دوران کودکی خود را در محل تولد که یکی از مناطق جنوبی تهران است سپری کرد و در سن هفت سالگی پای به مکان علم گذاشت در مدرسه جزو شاگردان ممتاز و از محاسن بیشماری برخوردار بود.
بارها می شد که معلمانش، مادر را بخاطر داشتن چنین فرزندی ستایش می کردند.
زندگی او همیشه بر پایه نظم و نظافت پایدار بود. از همان کودکی انگار که از مکتب اجدادش کمال را به ارث برده باشد، تمامی پاکی ها را همراه داشت که خود آموخته بود که چه کند تا به منزلگه مقصود رسد.
با نظم و برنامه ای که داشت هم کمکی بود در خانه هم محصلی بود در مدرسه. از همان طفولیت سخت به عبادت علاقه داشت و نماز خواندن را فرا گرفت و دیده نشد که دفعه ای نمازش را قضا کند .
از او خاطره های بسیار است که یکی را بیان می کنیم، زمانی از طرف مدرسه شاگردان ممتاز را برای گردش تابستانی برگذیدند و به مسافرتی در شمال کشور بردند . هاشم نیز جزو آنان خود را مهیای سفر نمود.مادر مقدار مختصری پول به وی داد که اگر کودکش چیزی برای خود خواست بتواند بخرد بعد از چند روز که سبد برگشت با کمال تعجب دیده شد که او با آن روح لطیف کودکانه تمامی خواسته های خود را لگد کرده و تمامی پول را برای خانواده و چند کودک فامیل سوغات سفر آورده، بله او همه چیز را خود آموخته بود با آن مختصر پول حتی یکی از اقوام نزدیک را فراموش نکرده بود و هدیه های ارزان قیمت ولی دریایی از محبت برایشان به همراه داشت.
سالها می گذشت و او را به وصال نزدیکتر.در سال 1352 دوران تحصیلی راهنمایی او آغاز شد و این دوران نیز او از ارشد های مدرسه بود و مربیانش سخت به وی علاقه مند بودند.
دوران متوسطه را در دبیرستان دارالفنون رشته ریاضیات آغاز به تحصیل نموده و با نمراتی عالی دو سال را در آنجا گذراند .
سال دوم متوسطه بود که شور انقلابی سراسر کشور اسلامی پرنمود و زلزله ای در خطه ایران به وجود آمد. سید در این امواج خروشان غلطید و بر سد استبداد همچون پتک سهمناک فرود آمد و طلوع اسلام راستین در غروب سیاهی و ابر تیرگی را باعث شد.
او با مطالعه کتاب های سیاسی و عقیدتی چشم خود را بیشتر بر عالم باز نمود و چیزی را دید که میلیون ها انسان از دیدنش عاجزند .
دو سال آخر تحصیل او مصادف با مبارزات و سازندگیها بود ولی این کار نیز با برنامه ریزی درسی سبب سستی در عملش نشد و با معدل عالی موفق به اخذ دیپلم گردید.
بعد از اتمام تحصیل متوسطه مدتی در مناطق محروم با و با کار در جهاد سازندگی گذراند و به مناطقی همچون کهنوج رفت و مدتی بعد به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و به خیل این یاران راستین اسلام و امام پیوست. در سپاه مسولیت های مختلفی را عهده دار بود و یکی از خصایصی که دوستانش مطرح می کنند احساس مسولیت در او بود که وقتی عهده دار عملی می گردید هم غمش همان بود و روز و شب نمی شناخت . سید بعد از وارد شدن به سپاه بیشتر اوقات و حتی شبها در محل کار بود و کمتر به منزل می آمد و مسولیت های حساسی نیز به عهده اش گذاشته شد.
روزی از اوسوال کردم که آفا شما در سپاه چه می کنید، ایشان با لبخندی که یاد آور سیمای جدش بود جواب داد که جاروکش سپاهم، به شوخی گفتم که جارویت را انگار جا گذارده ای، خندید و جواب داد سپاه که بالا و پایین ندارد. دربان سپاه با قایم مقام سپاه یکی است در آنجا یکی را می توان یافت.
او در مدت چند سال خدمت در سپاه بارها برای مدتهای کوتاه به مناطق جنگی رفت ولی چون سپاه اجازه نمی داد که آنجا بماند بیشتر حالت بازدید داشت نه یک رزمیدن، برای همین امر از این قضیه همیشه احساس ناراحتی می کرد و یکبار گفته دوست می دارم به جبهه بروم و در آنجا بمانم و اگر سپاه اجازه ندهد از آنجا خارج شده و همچون بسیجی ساده ای به این کار مبادرت خواهم کرد.
سید هاشم در کنکور سال 1363 شرکت کرد و در رشته مهندسی برق (مخابرات) دانشگاه صنعتی شریف قبول شد و به خاطر مسولیت هایی که در سپاه داشت یک ترم از تحصیل عقب ماند.
از آغاز شروع به تحصیل با علاقه ای که به علم و دانش داشت شب و روز در این کار نمی شناخت و همیشه او را همراه کتاب وغرق در مطالعه می دیدیم و بارها می شد که تا صبح درس می خواند و گهگاه که خسته می شد تجدید وضو کرده و باز درس می خواند .
او به نماز جمعه و نماز اول وقت اهمیت خاصی می داد و هیچکاری نمی توانست او را از این دو وظیفه غافل کند. وی در جهاد دانشگاهی شرکت فعال داشت و چند مدتی که در این دانشگاه بود پیشرفت های چشمگیری داشت. سید هاشم دو ترم در دانشگاه را با معدل عالی گذراند و ترم سوم را می گذراند که در اوایل سال 1365 (بعد از سخنرانی پرشور حضرت امام و دعوت برای یکسره کردن کار جنگ با بعثیون) خود را مهیای رفتن کرد.
پدرش به او گفت که شما نروید و بگذارید ما برویم و شما باشید بیشتر کار خواهید کرد. سید هاشم گفت: که هر کس برای خود میرود شما هم بیایید. "انگار می دانست که وصالش با معبود نزدیک شده و خدایش او را دعوت کرده است." خمس مالش را حساب کرد و وصیتی نوشته داخل کتابخانه خود گذاشت، بر روی بعضی از وسایلش تکه کاغذی بود که بعد از شهادتش با آنها چه شود.در روز 18 فروردین ماه عازم میدان رزم با کفار بعثی شد.
چند روز بعد به خاطر اینکه رزمندگان را به مرخصی فرستاده بودند، ایشان نیز برای مدتی به تهران بازگشت و در روز میلاد امام عصر (عج) 15 اردیبهشت دوباره او به همراه شهید مرتضی پالیزوانی که از موقع آشنایی در مدرسه سخت به او دل بسته بود به مناطق جنگی بازگشت و یک هفته از این رفتن نمی گذشت که نزدیک نیمه شب جمعه 12 اردیبهشت ماه سال 1365 این بنده خدا که یک لحظه آرام نداشت به همراه مرتضی با خمپاره ای از سوی دژخیمان بعثی به ملکوت اعلی پر کشیدند و خون خود را در راه آرمان های مقدس اسلام هدیه نمودند.
نامشان و یادشان تا ابد بر عالم نگشته باد.
پیکر مطهر شهیدسید هاشم حریر بافان نزدیک به یک ماه به علت وجود دشمن و نبودن امکان پیشروی در منطقه فکه ماند و در روز 6 خرداد ماه با شکوه تشییع و در قطعه 53 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
"یادشان پایدار باد"
|
خاطراتی از شهید سیدهاشم حریربافان
|
|
نسبت مصاحبه شونده با شهید : پدر
حاج آقا آیا از دوره قبل از تولد ایشان خاطره خاصی دارید ؟
قبل از تولّد ؟
آیا مادرشان قبل از تولد یا هنگام تولد ایشان کار خاصی می کردند ؟
مادر ایشان همیشه سعی می کرد ، در زمانی که ایشان را حامله بود ، قرآن زیاد بخواند و مسجد بیشتر برود . با اینکه خیلی جوان بود و می خواست که وی را به شاه عبدالعظیم ببرم ، چون اولاد اولشان بود ، ...
حاج آقا ، در دوران قبل از 7 سالگی و مدرسه دوران خردسالی ؟ ...
ایشان در دوران خردسالی بچه بسیار بانظمی بود .
بیشتر چه کاری انجام می داد ؟
در خانه بیشتر دوست داشت که به او بگویم برو چیزی بگیر . بیشتر دوست داشت که در خانه خدمت کند ( با همان کوچیکش ) کاری بکنه ... هی سؤال می کرد من چه کار کنم ؟ ... وقتی ما به مسجد می رفتیم خیلی دوست داشت او را با خود ببریم . وقتی به سینما می رفتیم فقط گریه می کرد ( که ما آن زمان به سینما هم می رفتیم ) . زمان جوانی مان بود دیگر . یک وقتی یک فیلمی که می رفتیم او از همان اولی که به سینما وارد می شد گریه می کرد ، شدید بی تابی می کرد تا بیاید بیرون .
چرا ؟
دوست نداشت . حالا نمی دانم تاریکی اش را دوست نداشت ...
اصلا حال دیگری می شد ، منقلب می شد به ما هم سخت می گذراند ، طوری که مجبور می شدیم بیاییم بیرون . این عادت بچگی اش بود ، قبل از مدرسه اش ، دوران طفولیش .
از آن بچگی اش عادت داشت لباسهایش را شب که می خواست بخوابد قشنگ تا می کرد و می گذاشت زیر متکا یا زیر تشکش تا این لباس ها قشنگ اتو کشیده و صاف باشد .
همیشه دوست داشت کلاه بر سرش بگذارد ، هیچ وقت نمی خواست سرش باز باشد . عادت عجیبی به کلاه بر سر گذاشتن داشت .
تا اینکه ما گذاشتیمش مهد کودک، ( چون یک بچه بیشتر نداشتیم ) در مهد کودک خیلی تشویقش می کردند . از نظر نظافت می گفتند خیلی این بچه تمیز و نظیف و با نظم است . خیلی به موقع می رفت و به موقع می آمد . فقط همان خط را می رفت . کمتر هم برای خودش دوست می گرفت . همیشه از بچگی در حال خودش بود . از بچگی سؤالهای زیادی می کرد . راجع به نماز ،چرا نماز می خوانیم ؟ نماز یعنی چی ؟ برای چیست ؟ روزه برای چه می گیریم ؟ سؤالاتی می کرد که یا ما می توانستیم جوابش را بدهیم یا اینکه جواب نمی دادیم .
تا زمانی که دوره دبستانش شد، او را گذاشتیم دبستان . یک دفعه هم ا
|
نظرات شما عزیزان: